کد مطلب:193092 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:104

آیا کسی از صحابه ی پیامبر بر قضیه ی سقیفه اعتراض نمود؟
ابان بن تغلب گوید: به امام صادق - علیه السلام - گفتم: فدایت شوم؛ آیا در اصحاب پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - كسی بود كه بر ابوبكر اعتراض كند، و نشستن او را در مجلس و مكان رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - تقبیح نماید؟

حضرت صادق - علیه السلام - فرمود: بله. دوازده نفر (از مهاجرین و انصار) بر ابوبكر اعتراض نمودند، آنان از مهاجرین عبارت بودند از: خالد بن سعید بن عاص - و او مردی از بنی امیه بود - و سلمان فارسی، و ابوذر غفاری، و مقداد بن اسود، و عمار بن یاسر، و بریده اسلمی.

و اما از انصار عبارت بودند از: ابوالهیثم بن التیهان، و سهل، و عثمان - دو فرزند حنیف - و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین، و ابی بن كعب و ابوایوب انصاری.

سپس حضرت فرمود: هنگامی كه ابوبكر به منبر رفت این چند نفر با هم مشورت نمودند، بعضی گفتند: به خدا؛ او را از منبر رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - پائین می كشیم، و دیگران گفتند: به خدا، اگر چنین نمودید به هلاكت خود كمك كرده اید، در حالی كه خداوند در قرآن كریم می فرماید: (و لا تلقوا بأیدیكم إلی التهلكة) [1] «و خود را با دست خود به هلاكت نیفكنید» پس بیائید زود برویم نزد امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب - علیه السلام - تا با او مشورت كنیم، و نظر او را جویا شویم و بدانیم چه باید بكنیم.

همگی به طرف آقا امیرالمؤمنین - علیه السلام - شتافتند و به او گفتند: یا امیرالمؤمنین؛ حقی را كه شما از دیگران به آن سزاوارترید رها كرده اید؟ زیرا ما مكرر شنیدیم كه رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - می فرمود: «علی با حق است و حق با علی، حق با علی به هر طرف كه برود می رود و میل می كند» و ما قصد داشتیم برویم و او را از منبر رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - پائین بكشیم، ولی



[ صفحه 156]



آمدیم ابتداءً با شما مشورت كنیم و نظر شما را جویا شویم و ببینیم ما را به چه چیز دستور می دهید. [2] .

حضرت امیر - علیه السلام - فرمودند: «به خدا قسم؛ اگر چنین كاری را می كردید كار شما با آنها به جنگ می كشید، ولی شما مانند نمك در غذا، و سورمه در چشم، باشید (هستید).

به خدا قسم اگر چنین می كردید به جائی می كشید كه نزد من می آمدید در حالی كه شمشیرها را از نیام كشیده و آماده جنگ و كارزار شده اید، و در این صورت می آمدند و بالاجبار مرا وادار به مبایعت (با آن شخص) می كردند، و می گفتند بیعت كن وگرنه تو را می كشیم، و من ناچار می شدم كه از خود دفاع كنم (و كشت و كشتار واقع می شد) در حالی كه پیامبر خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - قبل از وفاتشان به من - سراً - فرمودند: ای ابوالحسن، امت پس از من به تو غدر و خیانت خواهند كرد و عهد مرا (كه مربوط به خلافت و جانشینی تو است) نقض خواهند نمود و تو نسبت به من به منزله ی هارون از موسی هستی، و امت پس از من كاری را كه سامری و پیروان او با هارون و پیروانش كردند با تو خواهند كرد.

من گفتم: یا رسول الله، پس شما چه سفارشی به من دارید اگر چنین شد؟

حضرت رسول فرمودند: اگر یارانی را یافتی پس اقدام كن و با آنان جهاد كن، و اگر یارانی را نیافتی دست نگهدار، و خون خود را حفظ كن تا با مظلومیت به من ملحق شوی.

و هنگامی كه رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - وفات یافت به غسل و كفن و دفن آن حضرت مشغول شدم، سپس قسم خوردم كه تا قرآن را جمع نكنم عبا بر دوش نگذارم مگر برای نماز، و چنین كردم.

سپس دست فاطمه - سلام الله علیها - و دو فرزندم حسن و حسین - علیهماالسلام - را



[ صفحه 157]



گرفتم و بر اهل بدر و اهل سابقه (و سابقین در اسلام) مرور كردیم و آنها را به حقم یادآوری كردم، و به نصرت و یاریم دعوت نمودم، ولی هیچ یك از آنان به من پاسخ مثبت ندادند مگر چهار نفر: سلمان، عمار، ابوذر و مقداد - رضی الله عنهم -، و در این امر با بقیه خویشاوندانم گفتگو كردم ولی همگی امتناع كردند، و ترجیح دادند كه سكوت اختیار شود، چون می دانستند در سینه ی آن گروه چه كینه هائی انباشته شده است، و می دانستند چه بغضی نسبت به خدا و پیغمبر و اهل بیت پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - در دل دارند.

پس همگی بروید نزد آن مرد (یعنی ابابكر) و او را از آنچه از فرمایشات پیامبرتان محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - شنیده اید آشنا كنید، تا حجت را بدین طریق بر او تمام كنید، و دیگر برای او عذری نماند، و آنان با مخالفت با این فرمایشات از رسول اكرم - صلی الله علیه و آله و سلم - دورتر باشند هنگامی كه بر او (روز قیامت) وارد می شوند.

آن گروه به طرف مسجد حركت كردند، تا اینكه منبر رسول خدا را در میان گرفتند، و آن روز؛ روز جمعه بود و هنگامی كه ابوبكر به منبر رفت مهاجرین به انصار گفتند: شما آغاز كنید و سخن بگوئید، و انصار به مهاجرین گفتند: بلكه شما آغاز كنید و سخن بگوئید، - تا اینكه گوید -: پس اولین كسی كه سخن گفت خالد بن سعید بن العاص بود، سپس باقی مهاجرین سپس انصار.

و روایت شده است كه: آنان هنگام وفات رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - حاضر نبودند، و زمانی به مدینه آمدند كه ابوبكر در مقام خلافت نشسته بود، و آنها آن زمان از سرشناسان مسجد رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - بودند.

1- خالد بن سعید بن العاص برخاست و گفت: ای ابوبكر؛ از خدا بترس، تو حتما می دانی كه رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - در حالی كه دور او را گرفته بودیم روز واقعه ی قریظه هنگامی كه خداوند فتحی نصیب آن حضرت كرده بود، و علی - علیه السلام - آن روز عده ای از قهرمانان و سرشناسان معروف آنها را كشته بود



[ صفحه 158]



حضرت رسول اكرم - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: «ای گروه مهاجرین و انصار، به شما وصیتی می كنم آن را حفظ كنید، و فراموش ننمائید، و امانتی به ودیعت نزد شما می گذارم از آن نگاهداری كنید؛

بدانید علی بن ابی طالب - علیه السلام - امیر شما و خلیفه ی من بعد از من است، بدین مطلب پروردگار مرا سفارشم نمود. بدانید كه اگر سفارش و وصیت درباره ی او را حفظ نكنید، و او را یاری و كمك نكنید، در احكامتان اختلاف خواهید كرد، و امر دینتان بر شما مضطرب خواهد شد، و اشرار از شما بر شما مسلط خواهد شد.

بدانید اهل بیت من وارثان امر من هستند و دانا به امر امت من بعد از من هستند.

خداوندا؛ كسی را كه از آنان اطاعت كند و سفارش و وصیت مرا درباره ی آنها حفظ كند در زمره و گروه من محشور بنما، و نصیبی از مرافقت من برای او قرار بده كه به وسیله ی آن نور آخرت را درك كند. (و آن روز گرفتار ظلمت و تاریكی نشود).

خداوندا؛ هر كس با اهل بیت من پس از من بدرفتاری كند از بهشتی كه وسعت و پهنی آن به اندازه ی عرض آسمان و زمین است محروم كن.

عمر بن خطاب به او گفت: ساكت باش خالد، ساكت باش، تو نه از اهل مشورت هستی، و نه از كسانی هستی كه از آن نظر بشود پیروی كرد.

خالد گفت: تو ساكت باش ای پسر خطاب، زیرا تو از زبان دیگری سخن می گوئی، به خدا قسم؛ قریش می داند كه تو از پست ترین قریش هستی از نظر حسب، و منصب، و ارزش، و گمنام ترین شخص می باشی، و عاجزترین فرد در دفاع از خدا و پیامبرش هستی، تو در جنگها زبون و ترسو، و در زمینه ی بذل و بخشش بخیل، و دارای عنصری خبیث هستی، نه در میان قریش افتخاری داری، و نه در جنگها نامی.

و تو در این قصه به مثابه ی شیطان هستی، كه به انسان گفت: (اذ قال للانسان أكفر



[ صفحه 159]



فلما كفر قال انی بری ء منك انی أخاف الله رب العالمین - فكان عاقبتهما أنهما فی النار خالدین فیها و ذلك جزاء الظالمین ) [3] «كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم) اما هنگامی كه كافر شد گفت: من از تو بیزارم، من از خداوندی كه پروردگار عالمیان است بیم دارم، سرانجام كارشان این شد كه هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، جاودانه در آن می مانند؛ و این است كیفر ستمكاران». پس عمر خالد بن سعید را نشاند.

2- سپس سلمان فارسی برخاست و گفت: كردید و نكردید، و ندانید چه كردید؟ و قبلا از بیعت امتناع كرده بود تا اینكه گردن او را به دست فشار دادند و مضروب ساختند.

آنجا بود كه گفت: ای ابوبكر؛ در امر خود به چه كس اعتماد می كنی هر گاه بر تو چیزی وارد شد كه او را نمی شناسی؟ و به سوی چه كسی پناه می بری هنگامی كه از تو سؤال می شود مطلبی را كه نمی دانی؟ و عذر تو چیست در پیشی گرفتن بر كسی كه از تو داناتر است، و به رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - نزدیكتر است، و به تأویل كتاب خدای عزوجل و سنت پیامبرش داناتر است.

و كسی كه پیامبر اكرم - صلی الله علیه و آله و سلم - سفارش او را به شما قبل از وفاتش نموده است. ولی شما قول او را دور انداختید و توصیه ی او را به فراموشی سپردید، و به وعده ی خود عمل نكردید، و عهدش را نقض كردید، و عقدی را بر شما قرار داده بود - كه زیر لوای اسامة بن زید باشید - بهم زدید.

پس بترسید از عملی كه انجام دادید، و مردم باید بدانند كه با مخالفت امر رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - گناهی بزرگ مرتكب شدید، و نزدیك است كه شرایط برای تو فراهم شود در حالی كه بار گناهت سنگین تر شده، و به سوی قبرت برده شده ای در حالی كه با خود می بردی آنچه دو دستت آن را كسب كرده است.

پس اگر زود به حق برگردی و تدارك كنی و توبه كنی به خدا از گناه بزرگی كه مرتكب شده ای به نجاتت نزدیكتر خواهی بود، آن روزی كه در حفره ات تنها



[ صفحه 160]



خواهی بود، و كسانی كه تو را یاری كردند، تو را می گذارند و می روند، زیرا تو شنیدی آنچه ما شنیدیم، و دیدی آنچه را ما دیدیم ولی آنها تو را از آن چیزی كه به آن چنگ زده ای باز نداشتند یعنی این امر (و مقامی) كه هیچ عذری در اشغال آن نداری، و برای دین و مسلمین هیچ نفعی در قیام تو به آن نیست.

پس خدا را! خدا را! در نظر بگیر و خود را نجات بده، آنكه بیم داد عذری باقی نگذاشت، و مباش مانند كسی كه (از حق) رو گرداند و تكبر ورزد.

3- سپس ابوذر برخاست و گفت: ای جماعت قریش؛ كار قبیحی مرتكب شدید، و قرابت را رها كردید.

به خدا قسم؛ (به وسیله ی كار شما) گروهی از عرب مرتد خواهند شد، و در دین شك خواهند كرد. و اگر شما امر را به اهل بیت پیامبرتان بسپارید هیچ اختلاف و جنگی واقع نخواهد شد.

به خدا قسم؛ این امر به دست كسی افتاد كه با غلبه و قهر او را به دست آورد (نه با شایستگی)، و از این به بعد چشم كسانی كه هیچ اهلیت ندارند به آن دوخته خواهد شد، و خونهای بسیاری در طلبش ریخته خواهد شد.

(و همان واقع شد كه ابوذر گفت..).

سپس ابوذر گفت: شما می دانید و خوبان شما می دانند كه رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: «امر (خلافت و زعامت) پس از من از آن علی - علیه السلام - است، سپس از آن فرزندم حسن و حسین - علیهماالسلام -، و پاكان و مطهران از ذریه ام».

ولی شما گفته ی پیامبرتان را دور انداختید و آنچه را نزد شما به ودیعت گذاشت به فراموشی سپردید، آری شما از دنیای فانی پیروی كردید، و آخرت باقی را كه هرگز جوانیش به پیری نمی انجامد، و نعمتش زائل نمی شود، و ساكنانش محزون نمی گردند، و اهلش نمی میرند، در مقابل بهای حقیر و ناچیز و فانی و زائلی فروختید.

درست مانند امتهای گذشته كه بعد از پیامبرانشان كفر ورزیدند و به عقب برگشتند، و تغییر دادند، و تبدیل كردند، و اختلاف كردند، و شما درست مانند آنان



[ صفحه 161]



عمل كردید، و در این جهت با آنان یكسان شدید، طابق النعل بالنعل، و چه زود نتیجه ی شوم و تلخ این كارتان را خواهید چشید و به سبب آنچه با دستان خود كسب كردید مجازات (سخت) خواهید شد، و هرگز خدا به بندگان ظلم نمی كند.

4- سپس مقداد برخاست و گفت: ای ابابكر؛ از ظلم و ستم خود برگرد (و دست بردار) و به سوی پروردگارت توبه كن، و ملازم خانه ی خود شو، و بر گناهت گریه كن، و امر را به صاحب اصلیش كه از تو سزاوارتر است بسپار، زیرا تو می دانی كه رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - چه پیمان و عهدی بر گردن تو گذاشت، و چه بیعتی از تو گرفت، و چگونه تو را ملزم كرد كه زیر پرچم اسامة بن زید حركت كنی و او مولای تو است.

و به شما فهمانید كه این امر (یعنی خلافت) از آن تو و كسی كه تو را در آن كمك كرد نیست به وسیله ی ضمیمه نمودن نشانه ی نفاق و كانون شقاق عمرو بن عاص كه خداوند در توصیفش بر پیامبرش - صلی الله علیه و آله و سلم - این آیه نازل فرمود: (ان شانئك هو الأبتر) [4] «(و بدان) دشمن تو قطعا بریده نسل و بی عقب است!» - زیرا اختلافی میان اهل علم و دانش نیست كه این كلام الهی درباره ی عمرو نازل شد - و او بر شما و تمامی منافقین آن زمان كه پیامبر خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - برای غزوه ذات السلاسل فرستاد، امیر بود، و عمرو شما را نگهبان لشكرش نمود، پس؛ از نگهبانی تا خلافت؟ (نگهبانی كجا و خلافت كجا).

از خدا بترس، و مبادرت كن به استعفای از این كار پیش از آنكه فرصت فوت شود، زیرا این برای تو در زندگیت و برای پس از مرگت سالم تر است، و به دنیایت اعتماد نكن، و قریش و غیر قریش تو را فریب ندهند.

پس به زودی دنیایت مضمحل می شود و از بین می رود، و سپس نزد پروردگارت حاضر می شوی، و تو را به سبب عملت مجازات خواهد كرد، و تو دانستی (و می دانی) و یقین داری كه علی بن ابی طالب - علیه السلام - صاحب (واقعی)



[ صفحه 162]



این امر بعد از پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - است، پس این امر (خلافت) را به او بسپار؛ زیرا خدا آن را (به خاطر كمالاتی) برای او قرار داد.

اگر چنین كردی، برای ستر (سایر عیوبت) بهتر و كاملتر است، و برای سبك كردن بارت بهتر است، و به خدا من تو را نصیحت كردم اگر نصیحت مرا قبول كنی، و بازگشت تمامی امور به خدا است.

5- سپس بریده ی اسلمی برخاست و گفت: انا لله و انا الیه راجعون، حق چه كشید از دست باطل ای ابابكر؛ آیا فراموش كردی یا به فراموشی سپردی، یا اینكه نفست تو را فریب داد، و باطلها را برایت زینت داد؟ یا اینكه به یاد نمی آوری آنچه رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم - ما را به آن دستور داد آن هنگام كه علی بن ابی طالب - علیه السلام - را امیرالمؤمنین نامید، در حالی كه رسول خدا هنوز در میان ما بود و فراموش كردی فرموده ی او را كه بارها تكرار نمود: «این امیرالمؤمنین، و كشنده ی قاسطین، و منحرفین است».

پس از خدا بترس، و خود را زود نجات بده پیش از آن كه نتوانی آن را نجات دهی، و از آنچه آن را هلاك می كند خلاص كن، این امر را به آن كسی كه از تو سزاوارتر است به آن برگردان، و در این امر غاصبانه ادامه نده، و برگرد، تا هنوز می توانی برگردی.

من خالصانه به تو نصیحت كردم، و تو را به راه نجات دلالت كردم، پس پشتیبان مجرمان و جنایتكاران مباش.

6- سپس عمار بن یاسر برخاست و گفت: ای جماعت قریش؛ و ای مسلمانان؛ اگر می دانید (چه خوب) و اگر نمی دانید پس بدانید كه اهل بیت پیامبرتان از همه به او سزاوارترند، و به ارث او احقند، و از همه در تدبیر امور دین تواناترند، و نسبت به شؤون مؤمنین امانت دارترند، و نگهبانی آنها از ملت و دین او بیشتر است، و دارای اخلاص بیشتری نسبت به امت او هستند.

پس رفیقتان را وادار كنید كه حق را به صاحبانش برگرداند، پیش از اینكه



[ صفحه 163]



وحدتتان متلاشی شود، و شوكتتان ضعیف شود، و دشمنانتان بر شما چیره شود، و تفرقتان آشكار شود، و فتنه به وسیله ی شما بزرگ شود، و اختلاف پیدا كنید، و دشمنتان در شما طمع كند.

پس شما می دانید كه بنی هاشم از شما به این امر (خلافت) سزاوارترند، و علی - علیه السلام - از میان آنان مولای شما است به وسیله ی عهد خدا و پیامبر (و سفارش و دستور آنان)، و شما دیدید كه میان علی - علیه السلام - و دیگر فرق آشكار است، زیرا شما دیدید كه رسول اكرم - صلی الله علیه و آله و سلم - تمامی درهای خانه های شما را كه به داخل مسجد باز می شد بست ولی در خانه علی - علیه السلام - را نبست.

و دختر گرامی خود را به او داد در حالی كه دست رد به سینه ی تمامی كسانی كه از شما از او خواستگاری كردند، زد.

و درباره ی او پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: «من شهر علمم، و علی - علیه السلام - دروازه ی آن شهر است پس هر كس خواهان حكمت است (و می خواهد وارد شهر علم شود) از راه دروازه ی این شهر وارد شود».

و شما همگی دست نیاز - در امور و مشكلات دینتان - به سوی او دراز می دارید، در حالی كه او از همگی شما بی نیاز است. و همچنین سوابق و فضائل دیگری دارد كه حتی آنكه خود را از همه ی شما بهتر می داند از آنها عاری و بی بهره است.

پس چرا از او روی گردانده اید؟ و چرا بر حق او حمله ور شده اید، و زندگی دنیوی را بر آخرت ترجیح داده اید؟ بدهید به او آنچه را كه خدا به او داد.

7- سپس ابی بن كعب برخاست و گفت: ای ابوبكر، حقی را كه خداوند آن را برای غیر تو قرار داده انكار مكن و نادیده مگیر، و نخستین كسی مباش كه امر رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - را در مورد وصی و صفی (و برگزیده اش) مخالفت كرد، و راه عصیان پیش گرفت، و از دستورش سر باز زد، حق را به صاحبانش برگردان تا در امان باشی، و در ضلالت خود ادامه مده كه پشیمان می شوی.



[ صفحه 164]



و به سرعت توبه كن تا بار گناهت سبك شود و این امر را كه خدا آن را برای تو قرار نداده است به خود اختصاص مده، كه نتیجه ی شوم عمل خود را ملاقات خواهی كرد، و به زودی این را كه در آن هستی مفارقت خواهی نمود، و نزد پروردگارت خواهی رفت، و از جنایتی كه مرتكب شده ای سؤال خواهد كرد پروردگارت نسبت به بندگانش ظالم نیست.

8- سپس خزیمه برخاست و گفت: ای مردم مگر نمی دانید كه پیامبر خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - شهادت مرا به تنهائی قبول كرد، و در كنار من شاهد دیگری نخواست؟

گفتند: بله.

گفت: پس شهادت می دهم كه من شنیدم از رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - كه می گفت: «اهل بیت من حق را از باطل جدا می كنند، و آنها امامانی هستند كه باید به آنان اقتدا شود و من آنچه كه دانستم گفتم، و نیست بر فرستاده ای مگر رساندن آشكاری».

9- سپس ابوالهیثم بن التیهان برخاست و گفت: و من شهادت می دهم كه پیامبر ما - صلی الله علیه و آله و سلم - علی - علیه السلام - را در روز غدیر منصوب نمود، و انصار گفتند: او را منصوب ننمود مگر برای خلافت، و بعضیها گفتند: او را منصوب ننمود مگر برای اینكه مردم بدانند كه او مولای هر كسی است كه پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - مولای او است، و مطالب بسیاری.

پس ما مردانی به نزد رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - فرستادیم كه از مراد آن حضرت بپرسند.

حضرت فرمود: «بگوئید به آنها كه: علی - علیه السلام - ولی مؤمنان پس از من است و او ناصحترین شخص برای امتم می باشد».

و من شهادت می دهم به آنچه خود شاهد و حاضر در آن بودم، پس هر كس خواست ایمان بیاورد و هر كس خواست كافر شود، قیامت روز قضاوت و



[ صفحه 165]



جداسازی است.

10- سپس سهل بن حنیف برخاست و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر اكرم محمد و آل او - علیهم السلام - گفت: ای جماعت قریش، شاهد باشید كه من شهادت می دهم كه رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - را در همین مكان - یعنی روضه - دیدم در حالی كه دست علی بن ابی طالب - علیه السلام - را گرفته بود، و می گفت:

«ای مردم، این علی - علیه السلام - امام شما پس از من است، و وصی من در حیات، و پس از وفات من است، و پرداخت كننده دین من است، و برآورنده ی وعده ی من است، و نخستین كسی است كه با من كنار حوض كوثر مصافحه می كند، پس خوشا به حال كسی كه از او پیروی كند، و او را یاری نماید، و وای بر كسی كه از او تخلف كند، و او را یاری ننماید».

11- و در كنارش برادرش عثمان بن حنیف ایستاد و گفت: از رسول اكرم - صلی الله علیه و آله و سلم - شنیدیم كه می گفت: (لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا أماناتكم و أنتم تعلمون) [5] «اهل بیت من ستاره گان زمینند، پس برآنان پیشی نگیرید، بلكه آنان را مقدم بدارید (و پشت سر آنها حركت كنید) آنها رهبران شما بعد از من هستند».

در این هنگام مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا، چه كسانی اهل بیت شما هستند؟

پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: «علی و پاكان از فرزندانش»، و این مطلب را توضیح داد.

پس ای ابوبكر، نخستین كافر به آن حضرت مباش، و به خدا و پیامبر خیانت نكنید»! و (نیز) در امانات خود خیانت روا مدارید، در حالی كه می دانید (این كار، گناه بزرگی است).

12- سپس ابوایوب انصاری برخاست و گفت: بندگان خدا؛ از خدا بپرهیزید



[ صفحه 166]



درباره ی اهل بیت پیامبرتان و به آنها برگردانید حقی را كه خداوند آن را برای آنان قرار داده، من هر آنچه برادرانم شنیدند شنیدم در جاهای متعدد كه پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - به علی - علیه السلام - اشاره می كرد و می فرمود:

«علی امام نیكان، و كشنده ی كافران است، خذلان شده است كسی كه او را خذلان كند، و پیروز است كسی كه او را یاری كند».

پس توبه كنید از این ظلم و ستمتان كه خدا توبه پذیر و مهربان است، و پشت به او ننمائید، و از او اعراض نكنید.

امام صادق - علیه السلام - می فرماید: اینجا بود كه ابوبكر روی منبر به طوری مجاب شد كه دیگر ندانست در پاسخ آنها چه بگوید، سپس گفت: من رهبر شما شدم در حالی كه از شما بهتر نیستم مرا از این كار معاف بدارید، معاف بدارید.

عمر بن الخطاب گفت: پائین بیا ای احمق! اگر نمی توانی از قریش با دلایل قوی دفاع كنی پس چرا خود را در این مقام قرار دادی؟ به خدا؛ قصد داشتم تو را از این منصب خلع كنم، و واگذار كنم آن را به «سالم» غلام و برده ی ابوحذیفه.

ابوبكر پائین آمد، و عمر دست او را گرفت و هر دو به شتاب به منزلش رفتند و سه روز در خانه ماندند، و به مسجد رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - نمی آمدند.

هنگامی كه روز چهارم شد «خالد بن الولید» آمد به همراه هزار نفر (رجاله) و به آنها گفت: چرا نشسته اید، به خدا بنی هاشم چشم طمع به این مقام دوخته اند. و «سالم» غلام و برده ابوحذیفه با هزار نفر آمد و «معاذ بن جبل» با هزار نفر آمد و همین طور از این سو و آن سو یكی یكی جمع شدند تا اینكه چهار هزار نفر مرد جمع شدند و شمشیرها را از نیام كشیدند و سپس به راه افتادند در حالی كه در پیشاپیش آنان عمر بن الخطاب حركت می كرد تا به مسجد رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - رسیدند.

عمر گفت: ای اصحاب علی؛ اگر كسی از شما سخنانی كه دیروز گفت بار دیگر تكرار كند گردن او را می زنیم.



[ صفحه 167]



«خالد بن سعید بن العاص» برخاست و گفت: ای فرزند صهاك حبشیه، با شمشیرتان ما را تهدید می كنید؟ به خدا قسم شمشیرهای ما از شمشیرهای شما تیزتر است، و ما از شما بیشتر هستیم گر چه عددمان اندك است، چون حجت و دلیل با ما است.

به خدا قسم اگر نبود طاعت امامم هر آینه شمشیر خود را از نیام برمی كشیدم، و با تو می جنگیدم تا جایی كه دیگر عذری نماند.

امیرالمؤمنین - علیه السلام - فرمودند: «ای خالد، بنشین خداوند مقام تو را می داند، و تلاش تو را سپاسگزار است». خالد نشست.

سپس «سلمان فارسی» برخاست و گفت: الله اكبر الله اكبر من از رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - با این دو گوشم شنیدم - و گرنه كر باد - كه فرمود: «در حالی كه برادرم و پسرعمم در مسجد با گروهی از اصحابش نشسته است گروهی از سگان جهنم بر او یورش می برند، و اراده ی قتل او و قتل یارانش می كنند» و من شك نمی كنم كه آنها شما باشید.

عمر ابن الخطاب كه این سخن را از سلمان شنید به او حمله كرد، كه علی - علیه السلام - به سرعت برخاست و یقه ی او را گرفت به زمین زد و فرمود: «ای صهاك حبشیه؛ اگر نبود كتاب و وصیتی كه قبلا از ناحیه رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - به من رسیده، به تو نشان می دادم كه كدام یك از ما یاران كمتری و یاوران ضعیف تری دارد».

سپس حضرت رو به اصحابش نمود و فرمود: (اذهب انت و ربك فقاتلا انا هاهنا قاعدون) [6] «بروید خدای رحمتتان كند، به خدا وارد مسجد نمی شوم مگر آنسان كه دو برادرم موسی و هارون وارد شدند، هنگامی كه اصحابش به او گفتند: تو و پروردگارت بروید و (با آنان) بجنگید، ما همین جا نشسته ایم.

به خدا قسم؛ وارد نمی شوم به مسجد مگر برای زیارت رسول خدا - صلی الله



[ صفحه 168]



علیه و آله و سلم - یا برای قضیه ای كه در آن نظر بدهم چون جایز نیست اهمال آن بدلیل نهی پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - از اینكه مردم در حیرت رها شوند». [7] .


[1] سوره ي بقره آيه ي 195.

[2] البحار، ج 28، ص 191.

[3] سوره ي حشر آيه ي 16 - 17.

[4] سوره ي كوثر آيه ي 3.

[5] سوره ي انفال آيه ي 27.

[6] سوره ي مائده آيه ي 24.

[7] الاحتجاج للطبرسي 47 - 50، بحارالأنوار: ج 28 ص 189 ح 2.